تا به حال به این فکر کرده اید که چقدر ما منظمیم. من که فکر کرده ام. واقعاً ما منظم ترین مردم جهانیم. اصلاً نظم واس ماس. البته از نظر ما تعریف نظم کمی فرق می کند. می گویند در هر بی نظمی، نظمی نهفته است. مثلاً اگر اتاقی شلخته را جمع و جور کنید و سپس صاحبش وارد شود، بنده خدا گیج می شود. این مثالِ ماست. اروپایی های بدبخت هم که این چیز ها را نمی فهمند. آن ها چه می دانند که ما چقدر منظمیم. اصلاً ما از نظم هم گذشته ایم و به سطوح بالاتری رسیده ایم.

آن ها حتی مدیریت زمان هم نمی فهمند. مدیریت زمان یعنی اینکه بچه ی آدم نباید وقت گرانبهایش را پشت چراغ قرمز صرف کند. قوانین که وحی منزل نیستند. چه اشکال دارد که گاهی شکسته شوند. راستش من این ها را از اساتیدم یاد گرفته ام. اساتید ما به ما رسم زندگی می آموزند.

من محبت به هم نوع را از یکی از اساتیدم می آموزم که هر جلسه با حداقل 15 دقیقه تأخیر در کلاس حاضر می شود و یک جلسه در میان به ما می گوید که «من با تأخیر میام چون می خوام که همگی شما سروران گرامی حاضر باشید و خدای نکرده کسی بعد از استاد سر کلاس نیاد» واقعاً به این می گویند: چیزفهمی. ببینید درس عشق و محبت را چه زیبا به ما می آموزند. آیا نظم بالاتر است یا محبت به هم نوع؟ و حتی در این مورد نیز درس نظم را به ما یاد می دهند. اینکه می گویم در هر بی نظمی، نظمی نهفته است، همین است. استاد ما در بی نظمی اش آنقدر منظم است که من همیشه وقتم را طوری تنظیم می کنم که با 10 دقیقه تأخیر به کلاس برسم و هر بار خیالم راحت است که حداقل 5 دقیقه زودتر از استاد خواهم رسید.

من رسم عالمی را از استاد دیگرم می آموزم که در ساعتی که کلاس دارد در یک سمینار، برای دانشجویان رشته ای دیگر کتابشان را نقد می کند. چرا نکند؟ وقتی که می شود دانشجویان خودش با خواندن کتاب همان حرف های استاد را یاد بگیرند در حالی که دانشجویان رشته  ای دیگر لنگ نقد کتاب هستند، چرا کلاس درس تعطیل نشود. آیا نظم بالاتر است یا رسم عالمی؟

من نظم در برنامه ریزی را از مسئولین دانشگاهم می آموزم. وقتی که می بینم هنوز بنر همایشی که در سال گذشته برگزار شده در دانشکده ام نصب است. آری برنامه ریزی. برنامه ریزی برای زیباسازی محیط دانشگاه. آن هم با بنر های رنگانگ. هرچه باشد بابت چاپ بنر ها پول داده شده است. آن هم از بیت المال. پس باید تا جایی که ممکن است از آن ها استفاده شود. درست مانند صندلی هایی چوبی که در کلاس ها داریم. باید تا آن جا که ممکن است از آن ها استفاده کنیم. تازه هر چقدر هم که بیشتر از عمر آنها بگذرد استعدادشان بیشتر شکوفا می شود. آری استعداد صندلی ها. این روز ها صندلی های دانشگاه ما قابلیت های ساز هم کسب کرده اند. با صدای جیر جیرشان می شود کنسرت هم برگزار کرد. پس من صرفه جویی را هم از مسئولین دانشگاهم می آموزم.

من نظم در برنامه ریزی را از آموزش دانشگاهم می آموزم. وقتی که می بینم آموزش بعد از انتخاب واحد برای سوپرایز کردن دانشجویان ساعت و روز کلاس ها و حتی اساتید دروس را عوض می کند. چقدر در دانشگاه ما خوش می گذرد!

اما فقط یک سؤال در ذهنم باقیست. این اساتید و مسئولین منظم، چرا مدام از بی نظمی جامعه گلایه می کنند؟ مگر ما در جامعه مان بی نظمی داریم؟ شاید هم آن ها راست می گویند. هرچه باشد استاد از دانشجو بیشتر می فهمد! شاید واقعاً این ها همه اش بی نظمی بوده و من مانند کسی که در اتاقی شلخته زندگی می کند فکر کرده ام که جامعه مان منظم است.

پس احتمالاً برخی از اساتید می خواهند طبق اصل «ادب از که آموختی؟ از بی ادبان» به ما ادب بیاموزند.

آری همین است. پس من هفته پیش اشتباه فکر کردم که استاد با ناسزا گفتن به دانشجو در کلاس می خواهد دایره لغات دانشجویانش را افزایش دهد. در واقع هدف این بوده که به دانشجو ادب بیاموزد. آن هم با بی ادبی...